با لبخند و حالتی خیلی شاد جلو رفتم و دستهایش را گرفتم و با صدای بلند فریاد زدم:عمه سلام!!!
عمه عصای معروفش را چند بار در هوا چرخاند و با عصبانیت آن را به پهلوی مبارک بنده فرود آورد و گفت: سلام و کوفت... سلام و درد بی درمون... سلام زهر هلاهل!!!
خواستم بغلش کنم و ببوسمش که ناگهان همان عصا را به سمت قفل شانهام نشانه رفت و مرا به عقب پرت کرد!!! گفتم عمه چی شده باز با مش رضا شوهر محترم دعوایت شده و سر من خالی میکنی؟!
گفت: بعله! اگر چه خنگی ولی این را خوب فهمیدی!
این مشرضای ذلیل مرده از صبح که پیچ رادیو را باز کرده و اخبار صبحگاهی را گوش کرده چشم سفید شده!!!
گفتم: عمه اخبار که چشم سفیدی ندارد! بیچاره مشرضا را اینقدر اذیت نکن! بعدشم شما دارید میگید از رادیو اخبار گوش داده چه جوری چشم سفید شده؟!
با عصبانیت به سمتم حملهور شد و گفت: هاااا... ازش دفاع کنید! برید بالاداریش... تا اونم بیشتر دور برداره!!!
گفتم: عمه اصلاً هر چی شما بگید! خودت برام تعریف کن ببینم مشرضا چی شنیده از رادیو؟!
عمه جوری که به نظر میرسید گرمش شده لباسش را بالبال کرد و گفت: عمه؛ صبح گوینده خبر رادیو، از زبان یکی از مسئولین گفت که قرار است در راستای دور زدن تحریمهای بانکی دنیا که علیه ما شده، نفت بدهیم و کالا پس بگیریم! مثلاً نفت به هند بدهیم و چای پس بگیریم! گفتم: عمه جان اینکه خیلی خوبه! بالاخره یک سیاستی هست برای خودش!
عمه جواب داد: بعله... سیاستی هست برای خودش! مشرضا هم برای همین سیاست قند توی دلش آب شده!
بعد نگاهی از سر حماقت به سرتاپای من انداخت و گفت: خب مگه نشنیدی که تو اخبار گفتن توی چین شوهر قحطی شده و دخترها شوهر گیرشون نمیاد؟
گفتم: خب؟
گفت: خب خنگ خدا اگر ما نفت به چین بفروشیم، فردا باید زن چینی هم بگیریم.
گفتم: خب!
گفت: خب و مرض. اونوقت ما این همه زن چینی خوشگل رو کجای دلمون بگذاریم؟ همین مشرضا میپره میره سهچهارتا زن دائم چینی میگیره بقیهشونم موقت.
قاه قاه زدم زیر خنده و با ترس گفتم: عمه اتفاقاً جدای از مشرضا که باید خیلی اساسی تنبیه بشه، این خیلی خوبه که! یعنی سه سوته از غمگینترین و عصبانیترین ملت جهان به شادترین مردم جهان تبدیل میشیم!!!
این را که گفتم عمه کمر خمیدهاش را راست کرد و مثل بروسلی با عصایش در کوچه دنبالم کرد!
قربانتان غریب آشنا