تعداد بازدید: ۱۱۸۴
کد خبر: ۵۹۵۲
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۲ - 2019 24 February

آبفا روستایی 
مخزن آب روستای چاه‌علی هرگان سرریز دارد. چرا نظارت نمی‌كنید؟


 جوابیه:
این سرریز نعمت‌های خداوند است. چرا به جای تشکر گلایه می‌کنید؟ اگر مخزن سوراخ بود آنوقت شکایت کنید. الان موقع شکرگذاری است. شاعر می‌گوید:
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند

شهرداری نی‌ریز
 سؤال:
دیوار خرابه کنار بانک صادرات، نمای ظاهری بانک و مرکز شهر را زشت کرده است. لطفاً رسیدگی کنید. همچنین باتوجه به نزدیک شدن به سال نو و ورود مسافران نوروزی به شهرمان، سعی کنید نمای مغازه‌های میدان ۱۵ خرداد را زیباسازی کنید.


 جوابیه:
در ژاپن در برخی نقاط شهر هیروشیما، خرابه‌های انفجار اتمی را نگه داشته‌اند تا بگویند چه اتفاقی افتاده. سالانه توریستهای زیادی از این مکانها دیدن می‌کنند و درآمدزایی خوبی دارد. ما هم این قسمتها را نگه داشته‌ایم تا یادمان نرود کجا بوده‌ایم. فقط علیرغم این که چنین نقاطی در شهر زیاد داریم نمی‌دانیم چرا در سال حتی یک توریست هم از آنها دیدن نمی‌کند. فقط یکی از مغازه‌داران می‌گفت یکی از توریستها برای قضای حاجت رفت پشت این دیوار. باز همین هم مایه امیدواری است.


 سؤال:
بعد از گذشت ده سال به نی‌ریز آمدم. حوالی ساعت ٣ نیمه‌شب بود که اطراف خانه‌امان صدای شلیک تیر آمد و سگی را با تیر زدند. حیوان زبان‌بسته همان‌طور نیمه‌جان تا صبح صدا می‌داد. لطفاً یک کمپ برای نگهداری این حیوانات احداث کرده و این چنین آنها را از بین نبرید.


 جوابیه:
بله. متأسفانه نشانه‌گیری پیمانکار مربوطه خوب نیست. گفته‌ایم دقت کنند که با همان تیر اول کلک را بکنند و زجّه سگها خاطر شهروندان را مکدر نکند. البته به نظر می‌رسد شما به خاطر سفر و عوض شدن جا، خوابتان سبک بوده و با یک صدای تَق بیدار شده‌اید. وگرنه این مردم روزها برای یک لقمه نان و یک بسته گوشت یخ زده اینقدر اینور و آنور می‌روند که شبها تا کله می‌گذارند خواب می‌روند و اگر کنار گوششان توپ هم در کنیم بیدار نمی‌شوند. بهتر است شبها نصف لیوان دوغ سر بکشید و کله بگذارید.


 سؤال:
لطفاً به فکر زیباسازی بلوار امام رضا و کاشت درختان تزئینی در این مسیر باشید. همچنین با احداث روگذر و زیباسازی آن، ورودی شهر زیباتر می‌شود.
 جوابیه:
اِ ! خوب شد گفتید. واقعاً نمی‌دانستیم با احداث روگذر و زیباسازی آن، ورودی شهر زیباتر می‌شود. فکر کردیم زیباتر نمی‌شود. خیلی ممنونیم.


 سؤال:
بعد از تبدیل چند واحد سازمانی به اداره زندان در کوچه جنب کلانتری سرباز، نامِ کوچه بوستان به کوچه زندان تغییر یافت که همچنان در ذهن مردم باقی مانده. برای زدودن این نام، چندین بار به شهرداری و مسئولان ذیربط مراجعه شد اما کاری انجام نشد. باری دیگر از طریق این رسانه از شهرداری تقاضا می‌شود چون گذشته تابلویی به نام کوچه بوستان در سر در کوچه نصب نماید تا برای همیشه نام کوچه زندان از ذهن مردم و اهالی کوچه زدوده شود.


 جوابیه قل‌مراد: 
این هم شده حکایت «مش‌حسن» که همیشه آرزو داشت به او بگویند «حاج‌‌حسن».


این مش‌حسن برای این که به آرزویش برسد کلی خرج کرد و با یک عالم ادا و اصول و ادبار راهی سفر حج شد. در حین سفر همه به او می‌گفتند: مش‌حسن فلان، مش‌حسن بهمان. او هم به روی خودش نمی‌آورد و در دلش می‌گفت: بگذار برگردم؛ یک ولیمه بدهم آن سرش ناپیدا. این مردم بنده شکمشان هستند و تا ولیمه ندهی باورشان نمی‌شود سفر حج رفته‌ای.


سفر حج تمام شد و حاج‌حسن (منظور همون مش‌حسن) برگشت و طبق برنامه، اهل و عیال و فک و فامیل بیرون شهر از او استقبال گرمی کردند و گاوی به زمین زدند و مش‌حسن (ببخشید حاج حسن) را با دبدبه و کبکبه روی شانه‌هایشان نشاندند و دسته‌گل گردنش انداختند و رفتند خانه.  خدا را شکر که آن زمان پلاکارد و بنر و اینجور چیزها نبود وگرنه کل شهر را بنرچسبان می‌کردند. مش حسن نشست توی خانه و هرکس می‌آمد پیش او می‌گفت: «مش‌حسن! تعریف کن ببینم زیارت چطور بود.» یا «مش‌حسن! دعا کن قسمت ما هم بشود» یا «مش‌حسن! چقدر نورانی شده‌ای!»


خلاصه هر چی حاج‌حسن از حج و اِحرام و طواف می‌گفت، یکی پیدا نمی‌شد به او بگوید: «حاج حسن»


مش‌حسن ما تصمیم گرفت هر چه زودتر ولیمه را بدهد. به عیالش گفت: کار نیکو کردن از پر کردن است. همین بک بار که بیشتر نیست، بگذار درست و حسابی باشد.
دستور داد ١٠ تا گوسفند سر ببرند (آن موقع‌ها گوشت ارزان بود، مثل حالا که نبود)، ٢٠ تا دیگ هم بار بگذارند و همه شهر را دعوت کنند سر سفره. خودش هم ایستاد دم در و یک شب‌کلاه سفید مخصوص حاجی‌ها گذاشت سرش و دست بر سینه به همه خوشامد گفت. همه رفتند سر سفره نشستند و خوردند و به جان مش‌حسن دعا کردند

.
بعد هم که تمام شد یکی یکی از در بیرون می‌رفتند و می‌گفتند: «مش‌حسن! خدا برکتش بدهد». «مش‌حسن! انشاءالله قسمت بشود سفر بعدی با هم برویم». «مش‌حسن! قبول باشد».


خلاصه هنوز همه از در بیرون نرفته بودند که یکهو دیدند مش‌حسن سرش گیج رفت و تالاپی افتاد زمین و جان به جان آفرین تسلیم کرد. خدا رحمتش کند. حتی عیال و بچه‌هایش هم یادشان رفت روی سنگ قبرش بنویسند: «حاج حسن».


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها