/ از حرکات و رفتار شوهرم در خانه متوجه شدم که اعتیاد دارد. طوری که در خانه هم مواد مصرف میکرد.
/ دوری از فرزندم روز به روز زندگی را بر من سختتر می کند.
/ شوهرم مرا تشویق میکرد که با او مواد مصرف کنم.
/ دخترم گفت دیگر به مدرسه ما نیا.
/ همه زندگی در پول نیست. مرد باید مسئولیتپذیر باشد و بتواند زندگیش را بسازد.
«نازنین فرزندم! همین که تو را دارم، بهترین هدیه دنیا را دارم. هميشه از خدا خواستم سالم و مهربان باشى. دوست داشتم نزدیک مدرسه بنشینم، دورادور تماشایت کنم، از صدای خندههایت لذت ببرم و اگر خدای ناکرده موقع دویدن به زمین خوردی، دستت را بگیرم و نوازشت کنم».
اینها حرفهایی است که هر مادری دوست دارد به فرزندش بگوید.
بعد از چند ساعتی که در دادگاه منتظر یک سوژه ماندم، مادری مهربان حاضر به گفتگو میشود که گفتن حرفهای مهربانانه مادر به فرزند، برایش آرزو شده است.
*****
٣٥ ساله و متولد نیریز هستم. ٣ خواهر و ٤ برادر دارم. پدرم در یک شرکت کار میکند و مادرم خانه دار است. تحصیلاتم را در نیریز گذراندم و از نظر درسی در حد متوسط بودم و موفق شدم لیسانس بگیرم.
٢١ سالم بود که برایم خواستگار آمد. آشنایی خیلی کمی با هم داشتیم. ٥ سال از من بزرگتر بود. دیپلم و شغل آزاد داشت. بعد از خواستگاری چند روزی مهلت خواستیم تا تحقیق کنیم و چون خانوادهام و خودم راضی بودیم، تقریباً دو هفته بعد از خواستگاری، عقد کردیم.
حدود دو سالی که عقد بودیم رابطهامان با هم خوب بود. بعد از ازدواج هم اوایل مشکلی نداشتیم ولی کمکم از حرکات و رفتارش در خانه متوجه شدم که اعتیاد دارد. به جایی رسید که در خانه هم مواد مصرف میکرد.
در این مدت هم خودم و هم خانوادهاش او را خیلی نصیحت کردیم. دائم میگفت ترک میکنم. ولی نصیحتها هیچ فایدهای نداشت و نه تنها روز به روز بهتر نمیشد، بلکه بدتر هم شد.
سکوت میکند، آهی میکشد و میگوید: «یک سال بعد از ازدواج بچهدار شدم ولی خانواده همسرم از همان اوایل که دخترم متولد شد، او را به خانه خودشان بردند. میگفتند پدرش اعتیاد دارد و در خانه ما آرامش بیشتر است. آنقدر دخترم را از من دور کردند که هر موقع پیشم میآمد از من میترسید. اعتیاد شوهرم از یک طرف و دوری از فرزندم از طرف دیگر، روز به روز زندگی را بر من سخت میکرد.
در این مدت دو بار درخواست طلاق دادم ولی هر بار خانواده مرا راضی به آشتی کردند. خودم هم به خاطر دخترم نمیخواستم زندگیم از هم بپاشد. ولی افسوس که شوهرم نه تنها ترک نکرد بلکه سرکار هم نمیرفت و غرق در مواد شده بود و زندگیمان واقعاً به سختی میگذشت. کار به جایی رسید که افراد زیادی تا نیمههای شب برای مصرف و خرید مواد در خانهامان بودند.
وقتی نصیحتش میکردم که دست از این کارها بردارد، مرا تشویق میکرد که با او مواد مصرف کنم. ولی من زیر بار حرفهایش نمیرفتم. مدتی هم برای ترک به کمپ رفت ولی باز فایدهای نداشت. به خاطر نگهداری مواد مدتی به زندان افتاد و همان موقع خانواده شوهرم به من گفتند طلاقت را بگیر چون میدانستند پسرشان دست از کارهایش بر نمیدارد.
همان موقع درخواست طلاق دادم و چون شوهرم در زندان بود، غیابی طلاق گرفتم. ولی خانواده شوهرم بچه را به من ندادند».
به روبرو خیره میشود و با ناراحتی میگوید: «دوری از فرزندم واقعاً برایم سخت است. دخترم الان ١١ سال دارد و در خانه پدربزرگش زندگی میکند. طبق حکم دادگاه قرار بوده در هفته ٢ روز پیش من باشد. ولی دخترم هیچ حسی نسبت به من ندارد.
هر موقع دلتنگ دخترم میشدم به مدرسهشان میرفتم تا ببینمش ولی یک بار گفت دیگر به مدرسه من نیا».
خانواده شوهرم زیاد به دخترم توجه میکنند وهر چیزی بخواهد برایش فراهم میکنند. همین کارها باعث شده که دخترم به من اهمیتی ندهد.
اگر شوهرم به حرفم گوش داده و سراغ مواد نرفته بود از هم جدا نمیشدیم. چرا انسان با دست خودش زندگیش را خراب کند؟ کاش این اتفاقات نیفتاده بود تا خودم میتوانستم فرزندم را تربیت کنم».
در مورد زندگی بعد از طلاق میگوید: «الان که طلاق گرفتهام، با وجود اینکه از بچهام دور هستم ولی چون تهدید و تهمتهای همسرم را نمیشنوم، راحتترم. شوهرم همیشه مرا تهدید میکرد و تهمت میزد و با حرفهایش آبروی خانوادهام را میبرد. خانوادهاش هم دخالت میکردند. الان خانوادهام مرا حمایت میکنند».
برای رفتن عجله دارد ولی به عنوان تجربه میگوید:«باید برای ازدواج طرف مقابل را خوب بشناسیم که از همه نظر فرد سالمی باشد. اخلاق و با اصالت بودن خیلی مهم است. همه چیز در پول نیست. مرد باید مسئولیتپذیر باشد و بتواند زندگیش را بسازد و مهمتر از همه اینکه نباید عجولانه برای ازدواج تصمیم گرفت» .