در یک مهمانی خانوادگی، پدرم کنار دستم نشسته بود! در این میان هر کدام از مهمانها، چیزی درباره بچههایش میگفت پدرم محکم میزد روی پای خودش و با ناله میگفت: آخییییی... بچه هم بچه های مردم!
آن شب انگار مهمانی را تدارک دیده بودند برای تحقیر و خفت و خواری من!!!
تا یکی میگفت امتحانهای پایان ترم بچهها شروع شده و طفلیها خیلی توی فشار هستند یا مثلاً یکی میگفت: پسرم توی صف نان بوده و این را شنیده یا مثلاً داشته به مادرش کمک میداده و اینجوری شده، پدرم یکی میزد به خودش و یکی هم به من و با حالتی سوگوارانه میگفت: یاد بگیر! ملت اولاد دارند ما هم اولاد داریم!
آن شب تا سفره انداختند و شام خوردیم و مهمانی تمام شد، من از بس عرق ریختم و خجالت قورت دادم چند کیلو کم کردم!
اواخر مهمانی بود که ناگهان یک نفر گفت: اولاد فقط اولاد خودم! کوچکترین اشتباه و لغزشی در زندگی مرتکب نمیشود! ٢٤ ساعت شبانهروز اگر از درختان کوچه و خیابان گناه سر بزند از او سر نمیزند!
اگر تمام مردم دنیا اطرافش باشند سرش را بالا نمیآورد و حتی کلمهای نمیگوید! کل شبانهروز را در خلوت و سکوت و آرامش به سر میبرد و آزارش به مورچهای هم نمیرسد!
اینقدر سر به زیر و ساکت است که هیچ کس او را نمیشناسد! اگر کنار دستش بمب اتم هم منفجر شود سرش را بر نمیگرداند تا نگاه کند!
جواب هیچ کسی را نمیدهد و در صبر، اسوه و الگو است!
همه مهمانها مثل یخ شدند! چنین پسر بیآزار و بی سر و صدایی که حتی حاضر نیست مورچهای را هم بیازارد نوبر است! لابد چقدر هم درس خوان و موفق است!
از نگاه تحقیرآمیز و غضبناک پدرم مطمئن بودم الان دیگر ریختن خونم برایش مباح شده!
آرام به فکر نقشه و راه فراری بودم که یکی از مهمانها گفت: ماشاءلله به این گلپسرتان! لطف کنید و از شیوه تربیتیاتان برای ما هم بگویید تا بدانیم و درس بگیریم و برای تربیت نسلهای بعدی استفاده کنیم. بگویید ببینیم شما در تربیتشان بیشتر دخیل بودهاید یا والده محترمشان؟!!! خدا برایتان حفظش کند!
آن پدر دستش را بر چانهاش کشید و ادامه داد: والا چه بگویم! من که بیشتر اوقات در خانه نیستم! مادرش مسبب این همه کرامات است! هر معجزهای کرده مادرش کرده تا این فرزندمان به این درجه از بیتفاوتی به دنیا و مافیهایش رسیده به گونهای که برای غذا خوردن هم اهمیت قائل نیست!
خدا خیرش بدهد که باعث شده ما در کنار چنین فرزندی در آرامش و همراه با اعصاب راحت زندگی کنیم! همهاش هم بر میگردد به آن هدیهای که مادرش برایش خرید!
همه منتظر بودیم تا راز و منشأ این همه فضل و کرامات را بدانیم تا بلکه ما هم استفاده کنیم و باعث سربلندی خود و راحتی اطرافیانمان باشیم!
پدر آهی کشید و گفت: مادرش دوسال قبل برایش یک مودم وایفای خرید و همه ما و اهل محل را از شرش راحت کرد! حتی کبوتران روی پشتبام و موتورسیکلت داخل حیاط هم از دستش راحت شد!
قربانش بروم از صبح کله سحر که از خواب بیدار میشود آنلاین است تا نصف شب! از درگاه اینستا به درگاه واتساپ و تلگرام سیر و سلوک میکند!
خداوکیلی شما بگویید همچین بچهای وقت میکند آزاری به کسی برساند؟! خدا وکیلی بهشتی نیست؟!
قربانتان غریب آشنا