تعداد بازدید: ۱۱۳۹
کد خبر: ۵۷۶۴
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۷ - 2019 20 January
ماجراهای من و بی‌بی

میوه‌ها را که گذاشتم زمین بی‌بی گفت:


- معلومه کدوم گوری هسی؟ گوشی صاب‌مُردَتم خو جواب نیدی.


تا آمدم نفسی تازه کنم دوباره نطقش باز شد:


- نشین خبر مرگُت، نشین...


- چرا بی‌بی؟ خبریه؟ جایی میخوایم بریم؟


- ها پَ چی؟ امشو عسکر حمیدی میخوا بوخونه، همه‌ی نی‌ریزم دَرَن میرَن سیل کنن. گفت مام بیریم.


- بی‌بی جون اولاً عسکر حمیدی نه و حمید عسکری. بعدشم برا رفتن به کنسرت باید بلیت داشته باشین. بلیتام که شنیدم اینترنتی فروش رفتن. خونه خاله نیس که همینطوری سرمونو بندازیم پایین بریم تو .


بی‌بی اخم‌هایش رفت توی هم...


- مادر نزَیده کسی که نذره بی‌بی بره سیل. پوشو زود رَختاتِ بَرُت کن که ٩ شد. پوشو همو جو بیلیت میسونیم...
******
نگاهی به سرتا پای بی‌بی انداختم...


- بی‌بی جان این چه وضعیه؟ داریم میریم کنسرت، عروسی نمیریم که...


- چِمه؟ ها؟ چِمه؟ من نیفَمم تو چه اصراری دری که من تو ای سن و سال مث پیرزنِی هشتاد ساله بگردم؟ حجابُم کامل نی، خو هه. لَک و لَواسام پوشیده نی، خو هه. یعنی میگی یَی دَسی‌ام تو صورتُم نَیَرم؟ زود باش، زود باش ای سبدورِ وردار که دور شد...


- اینا دیگه چی‌اَن بی‌بی.


- گفتم یَی فلاسک چوی با دو سه تا دونه‌ی انار و پفک و چیسپی وردارم، بلکه اونجا یَی چی دلمون کشید...
آهی کشیدم...


- بی‌بی جون داریم میریم کنسرتا!


- می‌فَمم... ناله بزنی، بروووو دور شد... 
******
نگاهی به جمعیت شلوغ دور و برم انداختم...


بی‌بی ایستاده بود و با یکی از نگهبانان بحث می‌کرد...


- حاج خانوم گفتم که بلیت نیس. چرا پیر و پیغمبرو قسم میدین؟ گفتم که همه بلیتا فروش رفته...
بی‌بی کوتاه نمی‌آمد...


- ننه، قربون قد و بالات بشم خیال کن بری ننه خودته، خیال کن بری دده‌ی خودته، بِری رضی خدا بذار بیریم تو!


- ننه جون والا دسِّ من نیس، چرا بیخودی اصرار می‌کنین آخه...


همانطور بی‌بی داشت اصرار می‌کرد که ناگهان در سالن باز شد. بی‌بی تا درِ باز شده را دید سبد را برداشت و دوید به سمت سالن... همانطور مبهوت ایستاده بودم که برگشت سمت من...
- خدا بزنه تو سَرُت... بیا نه!


خودم را به سرعت به بی‌بی رساندم و خلاصه به هر ترتیبی بود رفتیم تو...
******


بی‌بی سر و ته اناری را زد و رو به من گفت:
- تا عسکر میا، بوسون بوخور...


- نمیخوام بی‌بی...


- چه مرگُته خو عین برج زهر مار نِشسّی جلو من. میه ننته کُشتم که ایطو ماتم گرفتی؟ 


- بی‌بی اصلاً کارتون درست نبود. بدون بلیت اومدین تو، حالا اونایی که بلیت خریدن موندن پشت در...


- اولاً که به تو رفطی ندره. دوماً به ای نیگن نادُرسی، میگن زرنگی! سوماً ماخام تیر ناحق بخوری. نخور!
******
بی‌بی همانطور که چایش را هورت می‌کشید، سرش را آورد سمت من...


- عسکر چی‌چی می‌‌گه ننه؟ ای خو اصن صداش معلوم نی...


- داره ترانه میخونه بی‌بی...


- چی‌چی میخونه...


- عشقم، بعد تو چقد بده حالم... 


- خو...


- چی خب بی‌بی؟


- بقیَش...

- به دیوونگی رسید کارم...


- خو؟


- یعنی چی بی‌بی خو؟


- یعنی چی و گوله برنو! خو بوخون نه!


- ای بابا بی‌بی میگه دنیا اون یه جای دور منم تنها خیلی قلبمو شکست اما هنوزم هواشو دارم...


بی‌بی ساکت شد و رفت توی فکر... چند دقیقه‌ای که گذشت، زد به پهلویم...


- آخی ننه حرف دلِ منه زد. میگم کاشکه مش موسام آورده بودیم ننه!


- بی‌بی جون حالا چرا رفتی تو فکر؟ آدم میاد کنسرت که شاد باشه، ببین همه دارن شادی میکنن...
بی‌بی نگاهی به دور و برش انداخت...


- میه دروغ میگی ننه! غصه بری پوسُم خوب نی! 


ناگهان از سر جایش بلند شد و شروع کرد به حرکات موزون...


- چکار می‌کنی بی‌بی؟ بشین زشته...


- ولوم کن دختر... بذار خودومه تلخیه کنم!


خلاصه هر کار کردم از پس بی‌بی برنیامدم که نیامدم...
******


کنسرت که تمام شد، نگاهی به دور و برم انداختم...
- بی‌بی جان ای پوست انار و تخمه‌ها رو شما ریختین اینجا؟ واقعاً کارتون زشته!


- حالا تو که همه‌ی کارات قشنگه بیشین جَموشون کن! 


همانطور که بشکن می‌زد گفت:


- ولی ننه عجب حالی داده! خدا خیروشون بده؛ والا چار تا برنامه ایطوری بذَرن جوونام کمتر میرن دمبال دود و فوت و فیلمِی ماواره!
******
از در که آمدیم بیرون، بی‌بی ناگهان سرش را به سمتی چرخاند و شکلکی درآورد...


- چکار می‌کنی بی‌بی؟


- هیچی گفتم آخِرُش بری نگهبانو که نذاشت بیریم تو یَی عرض ادبی بکنم!


گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها