تعداد بازدید: ۱۰۲۹
کد خبر: ۵۷۶۱
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۵ - 2019 20 January
با عبید زاکانی

دیروز رفتم خونه مادر بزرگ. ما نوه‌ها بهش می‌گیم ننه بی‌بی!


ننه بی‌بی مثل همیشه بالای اتاقش نشسته بود و به بالش‌های کالباسی شکلش تکیه داده بود! صدای قل‌قل قوری و عطر چای گلابی فضای اتاق رو پر کرده بود!


اما ننه بی‌بی مثل همیشه غر می‌زد و اعتراضش به زمین و زمان و آسمان به راه بود!


گفتم: ننه بی‌بی! چه خبرا؟!  اوضاع و حال و احوالت خوبه که؟!


ننه بی‌بی با بی‌حوصلگی جواب داد: اااای... می‌گذره ننه! فقط خدا رو شکر می‌کنم که می‌گذره!


از دست این عروسها هم هیچی نگم بهتره! بابا بزرگتم که دیگه چوب خشک! درست بشو نیست که نیست!


یه روانشناس دیشب توی تلویزیون داشت می‌گفت: جوری زندگی کنید که انگار روز آخر عمرتونه!


این پیرمرد ساده منم به حرفش گوش کرده و امروز دو پرس کوبیده و سه کیلو نون خامه‌ای و سه تا چایی با یک کیلو باقلوا خورده!


الان حالش یه جوریه که انگار واقعاً روز آخر عمرشه!


خیر نبینه اون روانشناسه به حق پنج تن! یعنی اگه تصور کنی یه روز می‌تونی بابابزرگت رو متوجه اشتباهاتش کنی، درست مثل اینه که بخوای کوه یخ رو با «ها» آب کنی! چاره‌ای هم نیست دیگه قربونت بشم؛ بارون هم که بشی برای کاسه وارونه کاری نمی‌شه کرد!


گفتم: ننه بی‌بی رمانتیک حرف می‌زنی! شاعر شدی! مثل شعرای نو و سپید حرف می‌زنی!


ننه بی‌بی لبخند زورکی زد و گفت: از دست شما جوونا شاعر که خوبه؛ فیلسوف، افلاطون، ارسطو و خلاصه هر چی بگی می شیم ننه! از این بیشه... همه چی میشه!


مثلاً همین امروز ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﻣﺮﻍ ﻓﺮﻭﺷﯽ! دوتا پسر جوون اومدن مرغ بخرن! یکیشون برای اینکه سربه‌سر مغازه‌دار بیچاره بگذاره گفت: ﺁﻗﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﻍ ﺯﻧﺪﻩ شوهر نکرده می‌خوام! ﺻﺎﺣﺐ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﻣﺮﻍ ﺁﻭﺭﺩ ﭘﺮﺍش ریخته بود، نوکش هم شکسته بود!


پسره پرسید: ببخشید شما ﺍﺯ ﮐﺠﺎ می‌دونی ﺍﯾﻦ شوهر نداره؟


مغازه‌داره گفت: خدا وکیلی ﺗﻮ خودت ﺧﺮﻭﺱ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﯾﻨﻮ می‌گرفتی؟!


 ننه بی‌بی حرفش به اینجا که رسید زد رو پاش و گفت: امان از دست شما جوونا...


بعد نگاهی به من انداخت و گفت: الهی شکر که مژگان دختر خاله نسرین بختش باز شد و من و تمام کتابفروشیا و حافظ شیرازی و شهناز فال‌گیر از دستش نجات پیدا کردیم! 


با تعجب گفتم: ننه بی‌بی کتابفروشیا و حافظ شیرازی با ازدواج مژگان نجات پیدا کردن؟!


ننه بی‌بی سری تکان داد و گفت: هر چی دیوان حافظ رو که پایین صفحه‌هاش فال داشت می‌خرید و باهاش فال می‌گرفت تا بدونه کی بختش باز می‌شه! اون از خود حافظ شیرازی هم به غزلیاتش مسلط تر شده بود!


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها