پسر خالهای دارم که آدم دقیق و بابرنامهای است!
تمام فک و فامیل ما یا دلشان میخواهد مثل او باشند یا اگر نمیتوانند، به او حسودی میکنند و البته پشت سرش حرف میزنند!
چندی پیش باخبر شدیم که این پسرخاله در اقدامی عجیب با یک خانم خارجی ازدواج کرده!
دیروز توی صف نانوایی بودم که یکهو او را دیدم. بعد از چاق سلامتی گفتم: «پسرخاله یه سؤال داشتم! البته اگه فضولی نباشه! »
لبخندی زد و گفت: «نه فضولی نیست کنجکاویه!»
بعد قاهقاه خندید و گفت: «راجع به ازدواجمه؟!»
گفتم: «بله!»
گفت: «تمام فک و فامیل و دوست و آشنا همین سؤال رو ازم پرسیدن و همشون هم مثل شما اولش گفتن البته اگه فضولی نباشه!!!»
گفتم: «چرا زن خارجی آخه پسر خاله؟! مگه دختر قحط بود توی مملکت خودمون؟!»
دوباره چشمانش را تنگ کرد و لبخندی زد و گفت: «نه عزیزم! دختر قحط نیست ولی بنا به دلایل و فوایدی بنده به این نتیجه رسیدهام که زن خارجی بگیرم!»
گفتم: «مثلاً چه دلایل و فوایدی؟!»
گفت: «این کار، هم دلایل مادی داشته هم دلایل معنوی»
گفتم: «عجب! خب!»
ادامه داد: «از فواید مادی این که مهریه بالای ١٠٠٠ سکهای نمیخواد! خرج عروسیمون ١٠٠ میلیون نمیشه! تزئین ماشین عروس ١ میلیونی نمیخواد! طلا و جواهرات حداقل ٥٠ میلیونی نمیخواد! لباس عروس ٣ میلیونی نمیخواد! تالار ٣٠ میلیونی برای جشن عروسی نمیخواد !
نمیخواد هرماه ٥٠٠ هزار تومن لوازم آرایشی بخرم!
کم غذا میخوره و منم عادت کردم. بنابراین هر ماه ٥٠٠ هزار تومن خرج خوراکمون کم میشه!
و اما فواید معنوی:
مادر زن تو زندگی ندارم و فوقش سالی یک بار ببینمش!
صبح که بیدار میشم مخلوقی عجیب تو رختخواب نمیبینم چون شکلش قبل از خواب و بعد از خواب تغییر نمیکنه!
جملاتی مثل: «مادرت گفت» و «خواهرت گفت» و «منو جادو جمبل کردن» و غیره تو خونه نداریم!
برای هر مراسمی لازم نیست لباس بخرم! اگه از دستم ناراحت بشه با یه شاخه گل آشتی میکنه و کار به انگشتر و دستبند طلا نمیرسه!»
من که حسابی از توضیحات و توجیهات منطقی او کم آورده بودم سریع بحث را عوض کردم و گفتم: «وای نونوایی چقدر شلوغه! من میرم یه دوری میزنم بر میگردم. به خاله سلام برسون!»
گفت: «راستی یه موضوعی یادم رفت بگم! البته زن خارجی دردسرهای بزرگی هم داره!»
گفتم: «دیگه با این همه محاسن مادی و معنوی چه دردسری ممکنه داشته باشه؟»
گفت: «اوایل ازدواجم مادرم مرتب گلهمند بود که فکر کنم خانمت داره بهم توهین میکنه و چون چاق هستم بهم میگه: تانکی اوْ. منظورش اینه که من مثل تانکر آب هستم! خلاصه بعد از کلی تحقیق و بررسی فهمیدیم که بنده خدا خانمم از مادرم تشکر میکرده و میگفته : تنکیو (Thank you)
قربانتان غریب آشنا