شعری از بچههای
انجمن شعر طنز شیراز
دست ابراهیم زهری درد نکند که اشعار را برایمان میفرستد!
غول برره گفت: که ایام به کام است
راننده اسنَپ شده در عیش مدام است
فرهاد به شهر آمد و شد ناظر شرکت
زیرک شده و صاحب ده و پست و مقام است
از حال کیانوش فراری که نپرسید
دلال جواهر شد و درگیر سهام است
لیلون پی تعمیر دماغش به کرج رفت
علّاف اتاق عمل و نوبت وام است
خرزو وَ اراذل همگی آنور آبند
اوضاع بگوری کَمکی خیط و درام است
دیگر خبر از اسلحه و نعرهکشی نیست
طغرل سر عقل آمده و تابع و رام است
حالا برره حال و هوایش شده پاییز
مخروبه شده قلعه آن آغُل دام است
در هر گذری چاله و چولهست، بپرسید
آن چاله اسکندر معروف کدام است؟
البته مپندار که هر معضل آنجا
از دو برره باشد و تقصیر نظام است
گرد نخود و دزدی و بیکاری و رشوه!
زیر سر آن خیرهسر ابله و خام است
کش رفتن شعر برره کار بدی نیست
همشهری ما گفت که این کار حرام است