شخصی که اورژانس را مطلع کرده ابتدا کمکهای اولیه را قبل از رسیدن اورژانس انجام میدهد.
تکنسینهای اورژانس در ادامه کمکهای امدادی را بر روی نوجوان با سرعت انجام میدهند اما افاقه نمیکند.
در حال قرار دادن جنازه نوجوان به داخل آمبولانس هستند که پدر و مادر گریان و نالان سر میرسند. مادر بشدت بیمار است. احساس مادرانهاش میگوید که بدن فرزند هنوز گرم است.
کمک میخواهد: پسرم را نجات دهید. دیگر فایدهای ندارد. پدر برسرزنان از امدادگران میخواهد فرزندش را نجات دهند.
دقایق زیادی از مرگ نوجوان هنرستانی میگذرد. اقوام خانواده نیز سر میرسند.
با توجیه اقوام و حضور پزشکی قانونی و بازپرس دادسرای عمومی و انقلاب نیریز، مرگ تأیید میشود. علت مرگ ظاهراً بر اثر قطع راههای تنفسی است.
کارآگاهان پلیس آگاهی نیز در محل هستند و صحنه را حفظ میکنند و به دنبال مدارک، آثار و قرائن میگردند.
سفره نهار دست نخورده است. غذا درون سفره قرار دارد و با دقت چیده شده اما دست نخورده است. انگار عجلهاش برای مرگ بیشتر بوده.
نوجوانی بلند قد، از طنابی پلاستیکی و زرد رنگ از میله بارفیکس درون چارچوب در آویزان است. قد کشیدهاش، خمیده است. ارتفاع میله از قد جوان کوتاهتر است. میله بارفیکسی که تاب پلاستیکی برادر کوچکش دانیال تا همین اواخر از آن آویزان بود.
مقام قضایی دستور بر حفظ کامل صحنه خودکشی را داده است.
سرانجام در نزدیکی دار نوجوان، دو برگه دفتری توسط چشمان تیزبین مأموران دیده میشود. ظاهراً آخرین دستخط نوجوان است که تحویل قاضی حاضر در محل میشود. اتاق او نیز کاوش میشود. او یک لبتاپ و تلفن همراه دارد که به دستور قاضی مربوطه به مقر پلیس منتقل میشود. کاغذ بهجا مانده از نوجوان اکنون در دست کارآگاهان است.
*****
دستور بازداشت ٣ نفر صادر میشود و تا قبل از ساعت ٧ صبح روز چهارشنبه ١٨ بهمنماه، هر سه نفر دستگیر میشوند.
اکنون پرونده خودکشی نوجوان ورزشکار وارد فاز جدیدی میشود. با آغاز روز پنجشنبه، شایعات به سرعت در شهر میپیچد؛ و هر کس در مورد مرگ دانشآموز کلاس دهم رشته نقشهکشی صنعتی که ورزشکار و کونگفوکار نیز بوده حرفی میزند.
متهمان سه جوان ٢٠، ٣٠ و ٣١ ساله هستند و بازجویی از آنها جهت گشودن زوایای پنهان ماجرا ادامه مییابد.
*****
روایت از زبان پدر و مادر:
پدر و مادر دلسوخته، زندگی سخت و پر رنجی را پشت سر گذاشتهاند. اولین فرزندشان در دیماه ١٣٨٠ متولد میشود. پدر شغلش کشاورزی است؛ در زمین کوچکی که دارد. زمانهای دیگر در باغات دیگران به کار میپردازد، تا لقمه نانی حلال بر سر سفره بیاورد.
همسرش دچار بیماری قلبی است اما دیر متوجه میشوند و آن زمانی است که قلب مادر شدیداً بیمار شده است. تنها راه تپیدنش گذاشتن باطری درون قلب است. قلب مادر برای خانواده و به امید فرزندان و شوهرش نبض دارد.
به دلیل بیماری مادر، از سال ١٣٨٦ و زمانی که فرزندشان ٦ ساله است، برای دسترسی بهتر به مرکز درمانی، به نیریز میآیند و در خانهای اجارهای ساکن میشوند. مادر با کوچکترین بیماری و حتی سرماخوردگی باید در بیمارستان بستری شود.
نوجوان که فرزند بزرگ و امید پدر و مادر است، به کلاس ژیمناستیک میرود و مقامهای ورزشی متعددی کسب میکند.
در کنار ورزش ١٢ ترم به کلاس زبان میرود. همراه دوستانش به کلاس ورزش رزمی میرود؛ کلاسی که مربی آن اکنون در بین متهمان است.
نوجوان از زمانی که میداند مادر بیمار است در کارهای خانه بیشتر به او کمک میکند. زمان مصرف قرصها را به مادر یادآوری میکند و حتی به برادر ٦ سالهاش نیز میآموزد که مادر چه زمانی باید چه قرصی را مصرف کند. صبحها خود صبحانه آماده میکند و سپس به مدرسه میرود و مادر بیمارش را صدا نمیزند. او مادر را بسیار دوست دارد.
او در زمان تعطیلی مدارس، در نیریز و مشکان برای کمک به اقتصاد خانواده به کارهایی مانند چیدن میوهجات میپردازد و با تلاش خود و با کمک پدرش یک لپتاپ و موتورسیکلت میخرد.
پدر و مادر میگویند: مربیاش با توجه به پیشینه و موفقیتهای ورزشی فرزندمان، ارتباط بسیار نزدیکی با او برقرار کرده بود و او به جز کلاس ورزشی، همراه مربیاش به برنامههای بیرون از کلاس نیز میرفت.
مادر نوجوان میگوید: پسرم به مرور دچار مشکل روحی و افسردگی شد؛ اما نمیتوانست مشکلش را بازگو کند. حتی گوشهگیر شده بود اما کسی پی به مشکل او نمیبرد.
حتی به باشگاه بیرغبت شده بود اما این برای ما قابل قبول نبود که زحمت چند ساله ورزشی او از دست برود. لذا ما او را به باشگاه میفرستادیم.
ترس سراسر زندگی و ذهن فرزندم را فرا گرفته بود و شدیداً احساس ناامنی میکرد.
او دائم به من تأکید میکرد که مواظب برادر کوچکترش باشم. از تنها ماندن در خانه بویژه در شبها هراس داشت.
او فکر میکرد تکیهگاهی ندارد. پدرش نانآور خانواده بود و گرفتار بیماری من.
*****
گرگها چون بختکی بر زندگی او سایه افکندهاند.
از روی ناآگاهی و بیتجربگی، به یکباره تصمیمی وحشتناک میگیرد اما پشیمان میشود. با اکراه ماجرایی که آرامشش را گرفته و ناجوانمردانه آزارش میدهد با یکی از معلمان خود در میان میگذارد.
معلم پیگیریهایی انجام میدهد؛ ولی زمان با او یار نیست.
نوجوان راههای زیادی برای نجات دارد اما کمتجربگی و خامی، او را به پرتگاه میکشاند.
سهشنبه ١٧ بهمن است و پدر و مادر برای مداوای مادر به شیراز رفتهاند.
از مدرسه به خانه میآید. غذایش را گرم میکند و در سفره میچیند. اما مرگ بر در میکوبد. طنابی را که از قبل تهیه کرده به میله بارفیکس منزل گره میزند.
اما بهتر میبیند که ابتدا خفاشان را رسوا کند. برگهای از میان دفترش جدا میکند و همه چیز را مینویسد و اسامی خفاشان را برملا میکند.
در آخرین لحظات یک پیامک به معلمش که در جریان ماجرا بوده میفرستد.
معلم به سرعت با پدر نوجوان تماس میگیرد و وقتی میفهمد که والدین او در نیریز حضور ندارند، فوراً به سمت منزل آنها میرود و با اجازه تلفنی از پدر، به داخل منزل میرود. اما ...
*****
پیکر این نوجوان بعد از کالبدشکافی در شیراز، روز جمعه ٢٠ بهمن و در میان حضور گسترده مردم عزادار، در شهر مشکان به خاک سپرده شد.
همچنین تعدادی از اهالی مشکان به همراهی پدر و مادر این نوجوان، روز دوشنبه ٢٣ بهمن با حضور در مقابل فرمانداری و با در دست داشتن پلاکاردهایی خواستار رسیدگی سریع و قاطع به این پرونده شدند.
*****
پرونده همچنان در دادگستری شهرستان در جریان رسیدگی قرار دارد و هر سه متهم اکنون تحت قرار بازداشت موقت در زندان به سر میبرند.
موضوع شکایت شکات در صلاحیت دادگاه کیفری یک است. اما در خصوص مابقی عناوین اتهامی، تحقیقات در دادسرای نیریز ادامه دارد.
با توجه به جریحهدار شدن اذهان عمومی، تلاشهای مقامهای قضایی بر آن است تا تحقیقات هر چه سریعتر به نتیجه برسد.
میشه نامه ای ک اون بچه نوشته رو بذارید ?