/ سیگار میکشیدم و حس میکردم بزرگ شدهام!
/ دوم راهنمایی بودم که برای اولین بار تریاک را امتحان کردم!
/ رودربایستی را کنار گذاشتم و جلوی مادرم مواد مصرف کردم!
/ تا نیم ساعت مصرف مواد دیر میشد، انگاری سه تُن آجر خالی کرده بودند روی بدنم
/ گاهی بچه ٦-٥ سالهام جلویم مینشست و یک طوری به سیخ و سنگ زل میزد که از رو میرفتم!
وقتی خانم کیانی پرستار مطب دکتر علیزاده مرا معرفی میکند و پیشنهاد گزارش را به مرد میدهد، به مِن و من میافتد و با اکراه قبول میکند.
پس از چند دقیقه، روی یکی از صندلیهای مطب مینشیند و از زندگیاش میگوید.
*****
٣٧ سالهام. در خانواده متوسطی به دنیا آمدم. پدرم کارگری بود که در گرمای تابستان و چله زمستان با خون دل کار میکرد تا شکم خانواده ٩ نفرهمان را سیر کند.
از همان کودکی بچه آرامی بودم و آزارم به کسی نمیرسید. اول راهنمایی بودم که اولین نخ سیگار را گذاشتم زیر لبم. خب آن موقع همه برادرهایم سیگاری بودند و اعتیاد داشتند و من فکر میکردم سیگار چیز خوبیست.
هر روز در راه مدرسه به دور از چشم خانوادهام یکی دو نخ سیگار میکشیدم و حس میکردم بزرگ شدهام.
دوم راهنمایی برای اولین بار تریاک را با دوسه تا از دوستانم امتحان کردم. احساس سرخوشی پیدا کردم و به یک روز نکشیده، دوباره پای بساط نشستم تا آن حس را امتحان کنم.
مدتی بعد چند تا از دوستان روستاییام خانهای در نیریز اجاره کردند و مصرف موادمان راحتتر شد. هر کدام از ما هر طور که بود مقداری مواد تهیه میکردیم و مینشستیم پای بساط. خب دروغ چرا؟ تهیه مواد برای منِ بیپولِ آس وپاس خیلی سخت بود. همین شد که گاهی دور از چشم پدر و برادرانم، با هزار ترس و لرز، مقداری از موادشان را برمیداشتم تا در جمع دوستانم کم نیاورم.
تا دیپلم روال کارم همین بود. البته خانوادهام شک کرده بودند اما این موضوع را مستقیم به رویم نمیآوردند و هیچوقت صحبتی در این مورد نشد...
*******
دیپلم را که گرفتم، سرم را تراشیدم و لباس خدمت به تن کردم. دوران خدمت بد نبود، تنها ایرادش این بود که نمیشد به راحتی تریاک مصرف کرد؛ همین شد که به حشیش رو آوردم. گاهی با بعضی همخدمتیها دور هم مینشستیم و حشیش مصرف میکردیم.
دو سال دوران خدمت مثل برق و باد گذشت...
سربازیام که تمام شد، دوباره به تریاک پناه آوردم، با این تفاوت که دیگر از آن جمع دوستانه و خانه مجردی خبری نبود...
این بار رودربایستی را کنار گذاشتم و جلوی مادرم مواد مصرف میکردم.
پدرم که از خانه بیرون میزد، پیکنیک را جلویم میگذاشتم و بیخیال غرغرها و طعنه و کنایههای مادر، مواد دود میکردم. گاهی نصیحت میکرد و گاهی نفرین، غافل از اینکه یک گوش من در بود و آن یکی دروازه...
چند وقت بعد رفتم سرکار ... صبح تا شب توی خاک و خُل غوطه میخوردم تا دستم جلوی این و آن دراز نباشد اما نصف درآمدم دود میشد و به هوا میرفت...
٢٤ سالگیام تازه داشت تمام میشد که مادرم جفت پاهایش را توی یک کفش کرد که الا و بِلا باید زن بگیری. دروغ چرا؟ خودم بدم نمیآمد از اینکه همدمی داشته باشم اما مدام فکر میکردم کدام شیر پاک خوردهای دخترش را به یک معتادِ بیپولِ آسمانجُل میدهد؟
*******
ملیحه را مادرم زیر چشم کرده بود. برای اولین بار که دیدمش مهرش به دلم افتاد. دختر ریزهمیزه و با نمکی بود که حرفهایش به دل مینشست.
از همان روز اول گفتم سیگار میکشم و اعتیادم را پنهان کردم. قرار شد فکر کنند.
آن روز وقتی ملیحه پشت تلفن گفت قضیه اعتیادم را فهمیده، دلم فرو ریخت...
گفتم دیگر ملیحه بیملیحه... غافل از اینکه او هم دلش پیش من گیر کرده بود...
جواب بله را که دادند باورم نشد. همان روز از من قول گرفت که ترک کنم و دیگر به سمت مواد نروم.
*******
قول دادم اما نشد که به قولم وفا کنم. یکی دوبار تصمیم به ترک گرفتم اما بیشتر از چند روز طاقت نیاوردم. نمیدانم شاید هم حق داشتم. همه دور و بریهایم معتاد بودند و هر جا میرفتم بساط به راه بود. از خانه برادر گرفته تا داماد و پسرخواهر و دوستان نزدیکم...
وسوسه مثل خوره به جانم میافتاد و نمیگذاشت آرام باشم. گاهی ساعتها سر این قضیه با زنم بحث میکردیم اما آن بیچاره هم دستش به جایی بند نبود.
میخواستم مصرف نکنم اما تا نیم ساعت مصرف مواد دیر میشد، انگاری سه تُن آجر خالی کرده بودند روی بدنم... تشنج میکردم و بدنم گُر میگرفت. هم خودم در عذاب بودم و هم خانوادهام. هیچ وقت نشد به خاطر مواد وسایل خانه را بفروشم اما خیلی وقتها به خاطر مواد از میوه و گوشت و خوراکیهای خانه میزدم.
بچهام که چهار پنج ساله شد، به سرم افتاد که ترک کنم. جلویم مینشست و یک طوری به سیخ و سنگ زل میزد که از رو میرفتم.
یک وقت حس کردم دیگر مواد برایم هیچ لذتی ندارد و تصمیم گرفتم ترک کنم. خب ترک کردن مواد سخت بود و به نوعی مثل جاندادن میمانست اما آنطور که شنیده بودم درد آن با راهنمایی پزشک آسانتر میشد... آمدم مطب دکتر علیزاده و مصرف متادونم شروع شد...
*******
الان ٥-٤ سالی میشود که دور مواد را خط کشیدهام و متادون مصرف میکنم. ترککردن متادون هم سخت است اما هرچه باشد این مزیت را دارد که اسم معتاد را یدک نمیکشی...