تعداد بازدید: ۳۶۳۰
کد خبر: ۳۵۰۳
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۴۷ - 2017 22 October
گفتگو با فضل‌ا... اشتیاقی، با تجربه مرد ٩٦ ساله نی‌ریزی
گروه گزارش: امین رجبی- عابد نعمتی

/   دزدان یک من و نیم تریاک به مبلغ ١٥٠ تومان را برده بودند


/  آقانظر یک تومان کرایه می‌گرفت 


/   باید دو روز در آسیاب می‌ماندی تا نوبتت شود

/  زبانه کُلونی آسیاب خبار را دزد با اره بریده بود 


/  شاخ قوچ کوهی (پازن) ساز نگهبان آسیاب خبار بود 


/  عوارض دهانه پلنگان ٤ و بقیه جاها ٢ ریال بود 

 

/  برای زغال و هیزم عوارض نمی‌گرفتند 

 

اگر خاطرتان باشد، ٣ سال پیش ٦ بخش از مصاحبه ما با فضل‌ا... اشتیاقی پیرمرد مهربان و دوست‌داشتنی نی‌ریزی در شماره‌های ٥٦٩ الی ٥٧٢ و ٥٧٧ و ٥٧٨ چاپ شد. کسی که در ٩٦ سالگی خاطرات نی‌ریز قدیم را چون آینه در خاطر دارد. اما حالا بار دیگر به همراه آقای علیرضا وکیل‌زاده یکی از علاقه‌مندان به فرهنگ و تاریخ نی‌ریز میهمان خانه باصفا و ساده‌اش می‌شویم تا آنچه را که او از تاریخ نی‌ریز در ذهن دارد، به ثبت برسانیم.


این بار نیز با خوش‌رویی و گرمی پذیرای ما می‌شود و ساعتی به گذشته‌ها برمی‌گردیم. 


لازم به توضیح است که چون مباحث گفتگو دارای پراکندگی است، به ناچار آن را پارگراف به پارگراف و بدون انسجام موضوعی تقدیم شما می‌کنیم.


با توجه به این که ممکن است باری دیگر میهمان او شویم، از خوانندگان عزیز می‌خواهیم سؤالات خود درباره تاریخ و فرهنگ نی‌ریز را با ما در میان بگذارند تا با ایشان مطرح کنیم.


*****
- پدرم «عزیز بقال» معتمد  نی‌ریز بود و ریاست اصناف را بر عهده داشت. گلدسته‌های مسجد جامع کبیر گواه است که شب‌های ماه‌رمضان سه مرتبه با چراغ نفتی بالا می‌رفت و مناجات می‌خواند. مادرم دختر عموی پدرم بود. پدرم زن دوم هم داشته و ٥-٤ خواهر و برادر از آن دارم. خودِ من هم دوتا زن داشتم که ٦ سال و نیم پیش هر دوتا در مدت ٢٤ ساعت فوت کردند.  سرِ ختم اولی بودیم که زنگ زدند وگفتند بیایید که دومی هم فوت کرده. اولی ٩٠ سالش بود و دومی ٧٠ سال.


- من ارتشی بودم و به همین خاطر تمام ایران را گشته‌ام و با تمام مذاهب نشست و برخاست کرده‌ام  و ناهار و شام آن‌ها را خورده‌ام.


- مدرک پنجم ابتدایی دارم و سوادم در همان حد است. سال ١٣١٣ به مکتب رفتم و همان‌جا همه چیز را خوانده‌ام: قرآن،  سعدی، حافظ، نهج‌البلاغه، امیرارسلان رومی، مختارنامه،‌ هزار و یک‌شب همه را در مکتب خوانده‌ام.


- میزمسیح (میرزا مسیح) یک ثروتمند نی‌ریزی ساکن شیراز بود که کاروانسرایی (در محل چهارراه جانبازان، روبروی مطب دکتر حقیقت فعلی) برای قافله و چهارپایان ساخته بود. اما بعد از سالها ماشین‌رو شد و آقا نظر آزاد یک ماشین باری خرید و با آن مسافر و بار به شیراز می‌برد.


- در دالان این کاروانسرا حجره بود.  از وقتی قافله‌ها از رونق افتاد، قسمتی از آن خالی شد و بابای من که عامل خرید تریاک در نی‌ریز بود، از آن بعنوان انبار استفاده می‌کرد. البته آن موقع تریاک آزاد بود و بوسیله عاملان از کشاورزان خریداری و به دولت تحویل داده می‌شد. پدرم که عامل خرید تریاک در نی‌ریز بود، چون خودش پول نداشت، دولت پول خرید را به او می‌داد و پدرم تریاک خریداری شده را به شیراز می‌برد و تحویل نمایندگان دولت می‌داد. 


- خان‌باز بابای ... نگهبان کاروانسرا شد. چون شبها دیگر آنجا هیچ کس نبود و دالان کاروانسرا خلوت بود. یک شب دو نفر به نام احمد و عباس که سوفور (رفتگر) بودند، رفته بودند تا به انبار تریاک دستبرد بزنند. آنها شب هنگام رفته بودند پشت در کاروانسرای میرزا مسیح تا ببینند کسی داخل است یا نه. دیده بودند یکی خرپف کنان در دالان خوابیده. انبار هم از دالان بیرون بود. دو تایی از راه طویله آمده بودند داخل، اما نمی‌دانستند که خان‌باز خواب بلند می‌بیند؛ او در خواب بلند می‌شد راه می‌رفت و فحش می‌داد. اینها از ترس فرار کرده بودند. اما فردای آن روز یکی به آنها گفته بود که خانباز شبها خواب بلند می‌بیند، شما نترسید. خلاصه فردای آن شب رفته بودند و یک من و نیم تریاک به مبلغ ١٥٠ تومان برده بودند.


- این کاروانسرا یک بار در زمان قحطی تبدیل به گداخانه شد. نانوایی آن زمان جای فعلی حلوایی سلامتی در ابتدای خیابان ولیعصر بود. آنجا نان می‌پختند و بار ٤ تا الاغ می‌کردند. ٢ تا ژاندارم هم با تفنگ همراه آنها بود تا نانها را در بین راه دزد نزند. نانها را همراه نانوا می‌آوردند دم در کاروانسرا برای فقرا، به هر کدام یک نان صبح  و یک نان بعد از ظهر می‌دادند.
- من در همان ١٢ سالگی ٢ بار پای پیاده به شیراز رفته و برگشته‌ام.


- سپس آقانظر آزاد آمد که یک ماشین باری قدیمی خرید، ١٠ - ١٥ روزی یکبار یک ماشین پر از بار و مسافر می‌کرد و در جاده خاکی به شیراز می‌برد. هر کسی چند من بار بادام، انجیر، پشم و ... داشت. او ماشین را با بار مسافران تا راست اتاق پر می‌کرد و ١٠ - ١٥ مسافر هم می‌نشاند رویش. صبح که حرکت می‌کردند، شب می‌رفتند دوراهی، سروستان یا رونیز و در یک قهوه‌خانه می‌ماندند. دوباره صبح حرکت می‌کردند و بعد از ظهر فردایش به شیراز می‌رسیدند. یعنی دو روز کامل طول می‌کشید. ظهر هم برای ناهار هر کسی یک چیزی روی بار می‌خورد و پایین نمی‌آمد.


 آقانظر یک تومان کرایه می‌گرفت. البته تا می‌رسیدی شیراز باید ٥ ریال هم می‌دادی و به حمام می‌رفتی؛ از بس خاک سر و کله آدم را فرا می‌گرفت.


- سالها بعد یک آسیاب برقی در کاروانسرای میرزا مسیح آورده بودند که شبها توسط دینام برق تولید می‌کرد. آن موقع در شهر تاریکی بود. بوسیله حدود ١٠ چوب یا تیر برق در خیابانها چراغ کشیدند. چراغی که نبود؛ انگار کلاه اصغر کل امرا... را بالا برده و در آن لامپی در حد نور یک شمع روشن کرده بودند. این آسیاب روزها آرد می‌کرد و شبها با برق دینام خود یک شعله ضعیفی را در خیابان روشن می‌نمود.


- نی‌ریز ٨ آسیاب داشته: کولو، تکیه، زینبی، کلانتری که زیرمجموعه آسیاب شادابخت و بالای قلعه اس پی آر بودند. این طرف شهر آسیاب خبار بود و آبادزردشت هم ٣ آسیاب داشت. 
- من در همه آسیابها حداقل دو شب خوابیده‌ام. پدرم معتمد شهر بود، بقالی داشت و آرد می‌فروخت. من هم می‌رفتم نوبت می‌گرفتم. باید دو روز در آسیاب می‌ماندی تا یک باری نوبتت بشود. ببینید چقدر آسیابها فعال بودند.


- آسیاب بیرون شهر بود و دزدان هم گرسنه بودند. شب می‌آمدند و به آسیاب دستبرد می‌زدند. برای همین دم غروب در آسیاب را می‌بستند و باز و بسته نمی‌کردند تا صبح.  دزدها اول آب را هل می‌کردند تا آسیاب بخوابد. آسیاب که می‌خوابید، آسیابان مجبور بود در را باز کند تا ببیند چه شده، در همین بین دزد می‌آمد داخل آسیاب. 


- من خودم دیدم که زبانه کُلونی آسیاب خبار را دزد با اره بریده بود. بعد از آن بود که کلون در را آهنی کردند تا دزد نتواند آن را ببُرد.


- آسیاب خبار برج داشت.  یک تفنگ‌چی با دَمپُر گذاشته بودند که اگر شلوغ شد و دزد آمد، برود در برج آسیاب و تیری بیندازد. یک شاخ قوچ کوهی (پازن) هم بود که اگر در آن می‌دمیدند، اهالی قلعه خواجه با چوب و چماق می‌دویدند و دزد فرار می‌کرد.


- حدود سال ١٣١٠ خورشیدی بود که شهرداری نی‌ریز برای این که بتواند عوارض بگیرد، دور شهر را دیوار سه چینه کشیدند؛ اما چند تا دروازه برایش گذاشتند. یک دروازه کنار همین مسجد جمعه (جامع کبیر) بود که آنجا پست عوارضی گذاشتند. همین جا یک آب‌انبار هم بود. این پست عوارضی فقط برای محله بود. از گندم، انجیر، بادام، ممیز و انگور، باری دوزار (دو ریال) بوسیله صدور قبض عوارض و مالیات گرفته می‌شد. یکی از مفتش‌ها پدر محمد احسان‌الهی بود. سیداحمد فاطمی و عرفان هم مفتش بودند. یک نفر نیز به نام حافظ بود که دفتردار و اهل شیراز بود. اینها آن موقع کارمند اداره مالیه (دارایی) بودند. 


- اما مردم اعتراض کردند که می‌خواهیم به باغمان رفت و آمد کنیم و آب ببندیم و باید بتوانیم پیاده رد شویم. برای همین یک سوراخ در دیوار درست کردند و این طرف و آن طرفش را پله درست کردند تا یک نفر بتواند از این ور به آن طرف رفت و آمد کند؛ ولی الاغ نتواند رد شود. عوارض بار الاغ هر چه از کوه به شهر می‌آمد، باری دو ریال بود. اما از دهانه پلنگان هر چه می‌آمد، باری ٤ ریال بود. چون معمولاً بار آن الاغها کشک، پنیر و ماست و پشم بود. اما برای زغال و هیزم عوارض نمی‌گرفتند.


برای آنها هم که می‌خواستند یک بار گندم به بیرون شهر ببرند و آسیاب کنند، یک قبض صادر می‌شد تا هنگام برگشت عوارض ندهند؛ وگرنه جنس قاچاق محسوب و شامل مالیات می‌شد.


- یک دروازه نزدیک کوچه بالا و پل حلوایی بود. یک دروازه هم آخر خیابان اهل بالای گود شمس‌المعالی بود. دروازه شنبه‌ای‌ها، دروازه آخوندها (پای گود آخوندی در انتهای کوچه آخوندی‌ها) و دروازه واقع در کوچه باغ (در خیابان قائم شرقی)  هم از دیگر دروازه‌ها بود. بعد هم می‌رسید به پل کاکاسیاه. (دقیقه ٢١) یک دروازه هم کنار گود محروسی‌ها (کنار باشگاه بدنسازی پارسه) بود. یکی هم کنار گود ناقاره‌ای (کنار مسجد موسی‌بن جعفر)  و آن طرف‌تر دروازه کوزه‌گری (کنار ایستگاه شیر فعلی) بود. کوچه عربی هم یک دروازه داشت. بقیه جاها هم یا دیوار کشیده بودند یا بوسیله دیوار خانه‌ها گرفته شده بود. طرف کوچه بالا و محله بازار هم دروازه‌هایی بود که یادم نیست.


- کسانی هم که از طرف هرگان می‌آمدند، از طرف همان کوچه باغ، گود محروسی‌ها و گود آخوندی‌ها وارد می‌شدند؛ چون بقیه جاها بیابان بود و بین محله و بازار فاصله بود.


- نی‌ریز چند بخش بود؛ از قلعه‌های مختلف گرفته تا محله‌های کوچه بالا، سر زیرکان، شادخانه، آبادزردشت و... برای همین است که حتی لهجه مردم هم در نقاط مختلف شهر با هم تفاوت دارد.
ادامه دارد

 


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها