تعداد بازدید: ۳۰۸۴
کد خبر: ۳۲۳۰
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۶ - 2017 10 September
سرمقاله
غلام‌رضا شعبان‌پور مدیرمسئول

این ضرب‌المثل فارسی بسیار پرمعناست؛ چون کنایه‌از این است که وقتی قدرت داری، توانمندی یا ثروتمندی، با مخالفانت مدارا کن. طوری رفتار کن تا فردا روزی که به آنها محتاج می‌شوی، جایی برای ارتباط، مذاکره و کمک خواستن باقی گذاشته باشی.


مکمل همین ضرب‌المثل می‌گوید: «برای آشتی‌اش هم بگذار»؛ که باز کنایه از این است که حتی در دعوا آنقدر تندروی نکن تا راهی برای صلح و آشتی باقی بماند و به اصطلاح «همه پلهای پشت سرت خراب نشود.»


علاوه بر مردم عادی که شواهد و تجربه‌های زیادی از مصادیق ضرب‌المثل‌های فوق دارند، تاریخ کشور ما هم مصادیق بارزی در گنجینه خود نهفته دارد.


یکی از این مصادیق، برخورد رضاشاه در دوره پادشاهی‌اش با رجال سیاسی مملکت است. مخصوصاً آنها که در روی کار آمدنش نقش داشتند و پس از پادشاهی، مشورتها و کمکهای فکری زیادی به او کردند. 


اما رضاشاه یکی یکی آنها را از خود رنجاند، دور کرد، پس زد، خانه‌نشین کرد، تبعید و زندان کرد و حتی برخی را کشت.


او زمانی فهمید چه اشتباه بزرگی مرتکب شده که کار از کارگذشته بود و آنها یا نبودند یا حاضر به همکاری با او نشدند.


آن زمان، درست در چنین روزهایی در ٧٦ سال قبل در شهریور سال ١٣٢٠ خورشیدی بود. در این روزها ارتش کشورهای روس و انگلیس که درگیر جنگ جهانی دوم بودند، از شمال، غرب و جنوب، از زمین و هوا و دریا وارد کشورمان شدند و به سوی تهران حرکت کردند.


رضاشاه وحشت‌زده قصد فرار داشت، خانواده‌اش را به اصفهان فرستاد، به شدت از روسها می‌ترسید و از این واهمه داشت که او را دستگیر و در سیبری تا آخر عمر نگه دارند.


اعضای کابینه از او خواستند فرار نکند و سعی کند مردی کارآزموده، ‌با تجربه و سیاست‌ورز که قدرت مذاکره سریع و قوی با دولتهای اشغالگر را داشته باشد، به نخست‌وزیری برگزیند.


«رضا شاه به فکر فرو رفت، دیگر مستوفی‌الممالک،مشیرالدوله، مؤتمن‌الملک، ناصر‌الملک و... نبودند که در این وانفسا چراغ راه تاریک او شوند. لذا چاره‌ای نداشت جز این که به پیشنهاد وزیران خود تن در دهد و به آخرین امید مملکت یعنی محمد علی فروغی(ملقب به ذکاءالملک)متوسل شود. فروغی نزدیک شش سال بود که مورد غضب رضا شاه بود و در این مدت از کلیه امور سیاسی و جریانات روز و از هرگونه فعالیت سیاسی ممنوع بود .»(١)


به ناچار سراغ فروغی رفت و فروغی علی‌رغم بیماری قلبی در آن اوضاع آشفته نخست‌وزیری را پذیرفت و توانست تا حدود زیادی اوضاع را کنترل و مدیریت کند. او مذاکرات مستمر و جدی را با سفیران انگلیس و روس شروع کرد؛ در حالی که تهران زیر بمباران نیروی هوایی این دو کشور بود و نیروی زمینی آنها از شمال، غرب و جنوب در حال پیشروی به سوی پایتخت بودند.


آنچه در شهریور ١٣٢٠ گذشت، شرح مفصل و مبسوط دارد که علاقه‌مندان می‌توانند به اسناد معتبر تاریخی در این زمینه مراجعه کنند. خلاصه این که فروغی توانست:


١- از رضا شاه وکالت رسمی بگیرد و املاک غصب شده در شمال و دیگر جا‌ها توسط او رابه صاحبانشان برگرداند.


٢- قرارداد رسمی و خوبی با دولتهای اشغالگر برای خروج آنان از ایران به محض اتمام جنگ منعقد نماید.


٣- زندانیان سیاسی را آزاد کند.


همان گونه که اشاره شد از این«چراغ نگه نداشتن‌ها برای روز تاریکی» سیاسی کم نیست.


فتحعلی شاه قدر میرزا ابو‌القاسم قائم مقام راندانست تا زمانی که روسها در جنگ دوم ایران و روس به خاطر بی‌درایتی خود و همنشینان نالایق و چاپلوسش تا قزوین پیشروی کردند و تاج و تخت خود را در خطر دید، سراسیمه و وحشت‌زده شبانه کالسکه مخصوصی روانه مشهد کرد تا قائم مقام تبعید شده به مشهد را باز گردانند و بتواند با مذاکره با روسها مانع سقوط پایتخت شود.


همچنین سید ضیاء مجری کودتای سوم اسفند ١٢٩٩ خورشیدی که همه رجال مملکت را زندان کرد، پس از سه ماه وامانده شد و احمد شاه مجبور شد حکم رئیس‌الوزرایی‌قوام‌السلطنه را امضاء کند و در زندان به دست او برساند و رئیس‌الوزرای جدید از زندان به قصر بیاید و اوضاع آشفته را به دست گیرد؛ و همین طور برخورد محمدرضا پهلوی با مصدق و دیگر رجل توانمند، دلسوز و وطن‌پرست.


امید است از تاریخ درس بگیریم و اینقدر به حذف، دفع و طرد نپردازیم که گفته‌اند: «تاریخ تکرار می‌شود.»


شاد و  سالم و موفق باشید


پی‌نوشت:
١-  نیازمند رضا (١٣٨٦) رضا شاه از سقوط تا مرگ، تهران:  حکایت قلم نوین، ص‌ص ١٩٥ و ١٩٦


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها