تعداد بازدید: ۲۹۹۱
کد خبر: ۲۶۱۳
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۰:۲۹ - 2017 19 June
محمدعلی پیشاهنگ عضو شورای نویسندگان

زمانی که زنده‌یاد دکتر محمد مصدق (اردیبهشت ١٢٥٨-١٤/١٢/١٣٤٥ خورشیدی) در سال ١٣٣٠ نخست‌وزیر شد، در اثر فعالیت‌های خستگی‌ناپذیر، توانست نفت ایران را ملی کرده و از یوغ دولت انگلستان خارج کند. 


پس از این واقعه خرید نفت ایران تحریم شد. دکتر مصدق برای اداره مملکت اوراق قرضه منتشر کرد که در نی‌ریز آقای دکتر احمد فاتحی معلم وقت، این اوراق را توزیع می‌کرد و پول می گرفت.


هنگامی‌که نفت ملی شد، آقای سید محمد سبحانی دبیر زبان انگلیسی که موسیقیدان بود، ویولونش را به کریدور دبیرستان احمد آورد و در حالی که دانش‌آموزان سه کلاس سیکل اول (هفتم، هشتم، نهم) و دبیران داخل کریدور ایستاده بودند، پشت میز ایستاد و شروع به نواختن ویولون و خواندن سرود «سالی نگشت نفت ملی گشت...» کرد. (٢)


در آن زمان در هر شهر، انجمنی به طرفداری از دکتر مصدق تشکیل شد؛ از جمله در نی‌ریز که بعضی از اعضای آن عبارت بودند از: میرزا حسین بهرامی از محله کیان، سید محمود فاطمی از محله چنارشاهی، حبیب آزاد از کوچه خواجه‌ها، محمد مهدوی و محمد حق‌شناس از محله زیرکان، سید حسن فقیه از محله امامزادگان، میرزا باقر جاوید از محله سادات، احمد قلی ضیغمی نی‌ریزی از محله شادخانه که ایشان سمت منشی‌گری را نیز عهده‌دار بود... رئیس وقت شهربانی نی‌ریز در آن زمان آقای شرف‌زاده بود...


همان زمان در یکی از روزها، نگارنده از محله کیان به سمت پلنگان می‌رفتم که سرِ پوزه‌ی ‌گزی (پوزه‌ی راهدار، پوزه داراب)(٢) به چند نفر از اهالی قلعه‌خواجه برخورد کردم و به اتفاق به سمت پلنگان حرکت کردیم. از پوزه تخت‌سنگی گذشتیم، نزدیک پوزه زردو، دیدیم مرحوم سیدمرتضی فقیه سوار دوچرخه است و پدرش زنده‌یاد سیدحسن فقیه هم جلوی دوچرخه نشسته. به ما که رسیدند پیاده شدند. مرحوم سید حسن فقیه پرسید: از نی‌ریز چه خبر؟


یکی از حاضرین گفت: مدتی قبل شعار به نفع دکتر مصدق و بر ضد شاه می‌دادند. اما امروز  ...، بندی گردن سگی کرده و دور فلکه (مرکز شهر) می‌گشت و شعار به نفع شاه و به ضرر دکتر مصدق می‌داد و عده‌ای هم او را همراهی می‌کردند.


آقایان فقیه همانجا ایستاده و در حال فکر کردن بودند، که ما راهمان را ادامه دادیم و به پلنگان رفتیم.


زمانی که اینجانب شغل مقدس معلمی را انتخاب کردم، با حفظ سمت تدریس، مسئولیت سازمان ملی پیشاهنگی را عهده‌دار شدم. در یکی از مأموریت‌ها که به شیراز رفته بودم، چون مسئول اداره تربیت‌بدنی نی‌ریز منتقل شده بود، مدیر کل تربیت‌بدنی استان فارس، طی ابلاغی مسئولیت اداره تربیت بدنی نی‌ریز را به اینجانب داد. در آن زمان، سالن کنار دبیرستان احمد نی‌ریزی در اختیار سازمان تربیت بدنی بود. برای تکمیل و رنگ‌آمیزی آن سالن وجهی در اختیار اداره آموزش و پرورش نی‌ریز گذاشته شد. رئیس وقت اداره آقای علی عزیزی بود که با دو نفر از کارمندان اداره به اسامی.... و.... بدون اطلاع نگارنده وجه را خرج کردند. آن زمان آقای  مبین که فرماندار نی‌ریز بود(٣) یک روز مرا به فرمانداری خواست. از نحوه مصرف این پول پرسش‌هایی کرد و پاسخ‌هایی شنید. در آخر کار گفت: می‌دانستم که بدون اطلاع شما این وجه را خرج کرده‌اند. چون ابتدای کارتان است، می‌خواستم شما را نصیحت و راهنمایی کنم که چگونه کار کنید. با خداحافظی جلسه را ترک کردم. 


یک روز جهت انجام کارهای پیشاهنگی و تربیت‌بدنی به دبیرستان نزهت رفتم. آن زمان ریاست دبیرستان به عهده خانم مبین همسر فرماندار نی‌ریز بود. این خانم یکی از زنهای فهمیده و بادرایت و بینش بود که دبیرستان را خوب اداره می‌کرد. در آن روز ایشان داستانی را چنین تعریف کرد:


در سال ١٣٣٢ خورشیدی پدرم رئیس اداره ثبت‌احوال و آمار آبادان بود. یک روز سرایدار اداره به منزل ما آمد و به پدرم گفت آقا! مردم عکس شاه را پاره کرده و عکس دکتر مصدق را روی دیوارها می‌چسبانند و به نفع دکتر مصدق و به علیه شاه شعار می‌دهند. پدرم به سرایدار گفت: برو عکس شاه را در بایگانی بین پرونده‌ها پنهان کن و عکس مصدق را در اطاق روی دیوار نصب کن. چند روز بعد مجدداً سرایدار به منزلمان آمد و گفت: آقا! مردم عکس شاه را در دست گرفته و عکس مصدق را پاره می‌کنند و به نفع شاه و علیه مصدق شعار می‌دهند. پدرم گفت: برو عکس مصدق را در بایگانی پنهان کن و عکس شاه را بیرون بیاور و روی دیوار نصب کن تا ببینیم چه می‌شود. زمانی که سرایدار رفت، پدرم گفت: بعضی از مردم دنبال باد می‌‌روند. هر طرف که باد رفت، آنها هم می‌روند... 


در پایان، نوشتاری از نویسنده، پژوهشگر و دوست نازنین جناب مستطاب آقای ابوالقاسم فقیری می‌نویسم:


صبح و عصر ٢٨ مرداد سال  ١٣٣٢ خورشیدی را به یاد دارم. شانزده ساله بودم. فلکه ستادشیراز [میدان امام‌حسین(ع) کنونی] مردم حضوری کمرنگ داشتند. به بعضی توصیه کرده بودند در خانه بمانند. صبح با گوش خود شنیدم که مردم می‌گفتند: «یا مرگ یا مصدق» و همین عده را عصر دیدم که علیه مصدق شعار می‌دادند. آنچه می‌دیدم باورم نمی‌شد و از آن زمان از هر چه حزب و حزب‌بازی است بیزار شدم. دانستم که مادر را دل می‌سوزد و دایه را دامان، و دریافتم که هیچ غریبه‌ای نمی‌تواند برای ما دایه مهربان‌تر از مادر باشد.

پی‌نوشت:
١- نگارنده «محمدعلی پیشاهنگ» در آن زمان دانش‌آموز دبیرستان احمد نی‌ریزی بودم.


٢- سدیدالسلطنه نوشته نزدیکترین راه بندرعباس به یزد راهی است که از فورگ، داراب و نی‌ریز می‌گذرد، چون از داراب و نی‌ریز عبور می‌کرده است. در حال حاضر از بندرعباس تا فورگ و داراب آسفالت است و از نی‌ریز تا یزد و از نی‌ریز تا هرگان هم جاده آسفالت است و احتیاج به یک راه چهاربانده از هرگان به داراب می‌باشد که احداث و آسفالت گردد. صاحب این قلم این درخواست را در هفته‌نامه داراب نیز به چاپ رسانیده‌ام.


٣- زنده‌یاد مبین یکی از فرمانداران خوب نی‌ریز بود و برای این شهر زحمات قابل‌توجهی کشید و هفته‌نامه وزین عصر نی‌ریز هم شرح حالی از فعالیت‌های ایشان را به چاپ رسانید.


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها