اين واقعه در ارديبهشتِ 1325 در قطرويهى نىريز اتفاق افتاده است
شعر: شمس اصطهباناتي
شمس اصطهباناتی (۱۲۸۸ استهبان- ۱۳۵۸ شیراز)
در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در یک خانواده مذهبی روحانی در استهبان کودکی تولد یافت که نامش را محمد نهادند. محمد شمس فرزند ملاآقا و از نوادگان حاجی محمد باقر اصطهباناتی واعظ است. وی با گذراندن تحصیلات مکتبی، دوران کودکی را پشت سر گذاشت. در سن دوازده سالگی به سرودن شعر پرداخت. طبع روان و ذوق فراوانش خیلی زود او را به عنوان شاعری محبوب در دل مردم جای داد. در ابتدا کارمند بلدیه (شهرداری) استهبان شد، ولی روح لطیف، عاطفه سرشار، نازکی خیال، بلند نظری و آزادمنشیاش او را از محیط خشک اداری بیرون کشید و خود را از قید و بند قوانین اداری رها ساخت.
از آن جایی که به خاندان عصمت و طهارت ارادتی خاص داشت، لباس روحانیت پوشید و به عنوان یکی از بهترین وعاظ و ناطقین، نه فقط در استهبان که در طیف گستردهای از استان فارس مشهور شد و با صدای خوش و حضور ذهن فعال و نکته سنجش، زبانزد خاص و عا م گردید.
شمس، این شاعر دلسوخته و مردمی، در عین حال خوش مشرب و هنرمند که بر حق، بنیانگذار و تثبیت کننده فرهنگ عامه مردم استهبان است، در ۲۴ تیر سال ۱۳۵۸ در سن ۷۰ سالگی درگذشت و در جوار مرقد مطهر سید علاء الدین حسین (آستانه) شیراز به خاک سپرده شد و با مرگش، ضایعهای جبرانناپذیر بر فرهنگ مردم، شعر، ادب و ادبدوستان وارد ساخت.
نیتاک: شعر زیر شرح واقعهای است که در اردیبهشت سال 1325 خورشیدی (75 سال پیش) در کفه قطرویه نیریز رخ داده و ماجرای سفر جمعی از بزرگان استهبان و نیریز به این منطقه به میزبانی زندهیاد معاونالدیوان حاکم نیریز است. زندهیاد شمس اصطهباناتی که خود از همراهان سفر بوده، این واقعه را با لحنی طنزگونه و به زیبایی و مهارت به نظم آورده است.
این شعر اولین بار به همت استاد محمدرضا آلابراهیم پژوهشگر تاریخ و فرهنگ گردآوری شده و گویا نسخه دستنویسی از آن وجود ندارد. استاد آلابراهیم به گفته خودشان حدود 30 سال پیش از دانشآموزان خود میخواهند اگر شعری از شمس در حافظه پدران و پدربزرگان دارند بیاورند که یکی از دانشآموزان این شعر را از پدربزرگش میشنود و بازنویسی میکند. بعدها ابیات دیگری از شعر به همت پروفسور ناصر صادقى (اهل استهبان) و همچنين آقاى محمدعلى پيشاهنگ ( در حافظه برادران احمد قلى و امان اللّه ضيغمى) در اختیار استاد آل ابراهیم قرار میگیرد و تکمیل میشود. (در متن واژههایی را به صورت نقطهچین آوردهایم.)
صبحِ قطرو چو بَر فروخت جمال
نوبتِ کوچ گشت و استعجال(*)
از پىِ صيدِ گور جمع شدند
اَفسرانِ يَل و سَرانِ رجال
جيپِ بىپير(*) برقِ سير گرفت
اَندر آن دشتِ حيرتآور بال
يک طرف جيپِ حضرتِ سرهنگ
مىدويد از جنوب رو بهشمال
يک طرف بود حضرتِ سرگُرد
همچو اسفنديار و رستمِ زال
بود اسفندياريش همراه
که بُدى در نَبَردِ رستمِ زال
افسرِ پاک رأىِ مُعتقدى
که جوانىست جِدى و فَعّال
رَزمجويى بهاتفاقش بود
که زِ نکوئيش نبود مثال
هم جوانمرد دکترى کاو بود
راحتِ روح و مُصلحِ احوال
با خوانين بهجيپِ ديگر بود
شخصِ مسعودىِ حميده خِصال
سَطوت و ارجمند(1) و فاتح(2) بود
جيپشان از چريک مالامال
کاميونى که پُر بُد از ژاندارم
من و کشفى در او بَسى بَدحال
جيپ چون قاطرى بُدى بهجلو
کاميون چون شتر بُدى دُنبال(3)
نَه مَرا حيرت آمد از جُلگه
در تحير روند از او عِقال(*)
کفهى بىريگ و صاف و پاک چنان
که نمىديد رَملِ(*) او رَمّال
گفتم اينجاست عرصهى محشر
که از او اينچنين کنند نقّال
گَر نهى ... اَر(*) بهقطبِ جنوب
آشکارا بُوَد زِ قُطبِ شمال
شرقِ او متصل بهمرکزِ دهر
غربِ او متّصل بهشهرِ خيال
گَر خلالى ببايدت کردن
نَبُوَد خارى از براى خلال
بَس که نَرم است خاکِ آن وادى
کرده گويا طبيعتش غربال
رَمل و ريگى مجو در آن جلگه
که نيايد بهعلم و فن رَمّال
نَه تُل و دَره و نَه دستانداز
نَه شکاف و نَه قُله و نَه جِبال
همچو بهرامِ گور مىراندند
جيپ از بَهرِ صيدِ گور و غزال
بارى آخر دو گورِ اسب زدند
هر دو آبستن و سيزده سال
گور، مقتول و گورکش، مجهول
زآنکه مىبود مختلف اَقوال
ليکن آن شب بهخواب ديدم من
گورها را بهشکلِ بچه شُغال
نامِ صيّاد و شخصِ تيرانداز
کردم از هر دوشان درست سؤال
هر دو گفتند حقِ واقع، ليک
من نگويم که هست اَمرِ محال(4)
يکصد و شصت من بهوزن آمد
هر يکى(5) با گواهىِ کيّال(*)
هر کسى برده عضوى از هر گور
گوئيا دزد ديده مال و مِنال
مرکبِ گوريان نموده نزول
در وزيره بهعزّت و اجلال
کاروان از وزيره چون در رفت
آهويى رسيد روزِ زوال(*)
بختِ بَد بين که ناگهان آمد
آهويى را رسيد روزِ زوال
کشته آمد بهتيرِ نامعلوم
همچو گوران شد آن زمان پامال
شب بهقطرو دوباره برگشتند
بَر سَرِ(6) فاتحِ بلنداقبال
اتفاقاً بهدستگاهش بود
سيهى نام پيکر نى اقبال
خورده آن شب کبابِ آهو و گور
تا سحر هر يکى بهحدِّ کمال
آن قَدَر خورده شد که پُر گرديد
شکمِ مؤمنين بهشکلِ جوال
بعدِ صرفِ کباب با آن نحو
باز شد بابِ فعل و استفعال
بهسهولت چو نيم شب خُفتيم
صبح چِل تَن زِ ما گرفت اِسهال
شايد اين گورخر که گشت کباب
بوده او کُرهى خَرِ دَجّال
حکمِ اِسهال سخت نازل شد
راه افتاد بهسرعتِ اِنزال
صبحِ ما عيشِ شب مُنَغَّص(*) کرد
کيفِ ما رفت رو بهاضمحلال
رودها شد زِ رودهها جارى
بَدتر از رودبال يا کُربال
کرده خود با اجازهى دکتر
هر يکى يک دوايى استعمال
تَقتَق و ضربهى شکم روشان(*)
همچو ذُرّت که مىکنند بلال
نعره مىزد زِ يک کِنار دُهُل
پاره مىشد زِ يک طرف مِتقال
بَر سَرِ آفتابه و لولين
همه با يکدگر نموده جدال
بَر دَرِ مستراح شورش شد
قيمتِ دُر گرفت، ظرفِ سُفال
خوب اسهال و آن مسلسل ريز
اقصلاب(*) اوفتاد دور مبال(*)
تا کند کى سقوط کابينه
تا که را نوبت آيد اَندر فال
همه دادند داد وابطنا(*)
همه جويند راهِ دفعِ ملال
گفت صادر کوپن مگر که شود
مرتفع از جماعت آن اشکال
اعتبارِ کوپن چنين دادند
از سَرِ آفتاب تا بهزوال
باز مىشد کوپن خريد و فروش
دَه يکى بود بهرهى دلاّل
در نبرد چراغ ارزانى
گشت روشن چو دکّهى بقّال
ليکن آنجا هم از تهاجم و زور
فقرا را نمىرسید مجال
گَر کسى هم مَجالِ ريـ ... يافت
نَه بهتفصيل، بلکه بود اِجمال
شترى سعى مىنمود بهزور
که رود زودتر پسِ پاچال(*)
هم در آنجا زِ فَرطِ بىنظمى
بود خروار کمتر از مِثقال
هر که بُد ناتوان و بیچاره
اَندر آنجا بُدى بهصف نِعال(*)
ناتوانى نَفَسزنان مىرفت
زيرِ بارِ شکم چو يک حمّال(7)
گفتمش زود سوىِ مَبرز(*) شو
کوپنِ خويش را نما اِبطال
بَر گرفت آفتابه را بَر دست
ناگهان از ميانِ آن جنجال
قُلدرى راهِ او بُريد بهزور
رفت و کابينه را نمود اشغال
ناتوان چون زِ خويش شد مأيوس
رَخت بَر سَر گذاشت چون غَسّال(8)
رفت از دِه، برون در کفه شد
... مون کرد تا به تل ...(9)(*)
آرى آن کس که پُر خورَد اينسان
اين چنين ری... نش هست مئال(*)
تَرک کن پُر خورى که تا نشود
مستراحت نهايتِ آمال(10)
معنای واژهها:
استعجال= شتاب کردن
بىپير= ؟
عِقال= این واژه در اینجا به دو معنی قابل کاربرد است: 1- خردمندان 2- شتر ماده نوجوان
رَمل= ریگ، شن، ماسه
... اَر:گویا واژهای بوده دور از نزاکت که حذف شده.
کيّال= پیمانهکننده، کیلکننده
آهويى رسيد روزِ زوال(*):این مصرع و مصرع دوم بیت بعدی مشابه است و به احتمال نباید اینگونه باشد.
مُنَغَّص = مکدر ساختن، ناخوش کردن
شکم روش = شکم روی = اسهال
اقصلاب= برای این واژه معنایی یافت نشد. به احتمال فراوان باید «اقصاب» باشد (جمع قُصب) به معنی پشت ها و روده ها.
مَبال= مستراح
داد وابطنا= در اینجا «داد از شکم»
پاچال= گودال
نِعال= جمع نعل. در چند معنی کاربرد دارد: بیقرار بودن، خدعه به کار بردن برای فریب دیگران.
مَبرز= مستراح
تل ....= نام یک مکان در بخش قطرویه.
مئال= مألة= بر غفلت و بی خبری دررسیدن کار و آماده نبودن جهت آن و ندانستن.
پینوشت:
1- گونهاى ديگر: ضيغمى. (محمدخانِ ضيغمى فرزندِ محمدابراهيمخان مُلَقب به ضيغمالاياله فرزندِ جعفر فرزندِ محمد باقرِ نىريزى)
2 - فاتح = امير محمد حسين خانِ فاتح مُلقب بهمعاونالديوان درگذشته بهسالِ 1324 خورشيدى، مدفون در شهرِ رى - شاهعبدالعظيم - [ که در اين شعر، ايشان] ميزبان بوده است.
3 - گونهاى ديگر: جيبِ همچو قاطرِ مبين زِ جلو / کاميون چون شتر مبين دنبال
4 - لنگهاى ديگر: ما ندانيم که بود قاتل حال
5 - گونهاى ديگر: گورها
6 - گونهاى ديگر: خانهى
7 - لنگهاى ديگر: تا نهد بارِ خويش چون حمّال
8 - گونهاى ديگر: حمّال
9 - گونهاى ديگر: هر کسى خورد عضوى از هر گور / ...مان کرد تا بهتَلِّ .....
10 - با سپاس از پرفسور ناصر صادقى که اين شعر را از پاريس ارسال نمودند و هم چنين از جنابِ آقاى محمدعلى پيشاهنگ که بخشهايى از شعر را از محبتِ ايشان داريم که طبقِ گفتهى ايشان: «شعر را برادرانِ ضيغمى (احمد قلى و امان اللّه) از حفظ داشتند که به نگارنده (محمد على پيشاهنگ) دادند. ايشان بهنقل از امان اللَّه ضيغمى فرزندِ محمد در ادامه مىافزايند: البته قسمتهاى زيادى از اشعار سروده شده از صفحهى خاطر محو و در اينجا ذکر نگرديده.
ايشان متذکر شدهاند که: بهاحتمالِ زياد سرودنِ اشعارِ ياد شده در سالِ 1327 يا 1328 خورشیدی بوده است.
6/12/1385 ، استهبان
محمدرضا آل ابراهيم
نظر شما